ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات ساینا

--------

بازم جنازه ام اومد بنویسه...خیلی خوابم میاد......الان 12 نیم شبه... نیمه دوم برزیل مکزیک......شروع شد... فقط اینکه الان با هم در حالت کُنتاک بسر میبریم.... ظهر، 12 نیم، قرار آتلیه داشتیم...تا 3 طول کشید.....کلی دکور انتخاب کرده بودیم که فرصت نشد به همش برسیم.....موکولش کردم واسه 6 ماه آینده...1 سالگی دنا جون....ایشاللللله :-* عصر بردمتون پارک خوارزم...بعد از بازی مشغول جمع کردن زباله های ریخته شده توسط (به قول خودت) بعضی از مردم بی تربیت شدی....بعد از مختصر خرید برگشتیم خونه....به صرف سوپی که بار گذاشته بودم...دنا جونمم حسابی استقبال کرد.. صبح پیانو....داشتی......نسبتا اوکی فردا کلاس زبان.......هیچی کار نکردی...... یکی از خ...
28 خرداد 1393

اولین مسابقه.....

با اینکه بی تفاوت بودم...و پیش خودم پیش بینی باخت 3 بر صفرمونو داشتم(عندِ مثبت اندیشی ام من D: )....ولی در نهایت تبش منو هم گرفت.... همراه با دو تا آب طالبی یخخخخخخ بیننده مسابقه ایران نیجریم منو بابا... ووووووییییی شروع شد... ...
26 خرداد 1393

ساینا....

مدتی که مدرسه نمیری، هم بد غذا شدی... هم زیاد به حرفهام توجه نمیکنی... غذا هر چی باشه میخوری (یه جورایی از روی اجبار چون چاره ای نداری و گزینه دیگه ای پیش روت نمیزارم) ولی قبلش میگی چی داریم ، بعدم میگی واییییی ... حتی راجع به غذاهای مورد علاقه ات...نمیدونم یه پیکه.....و گذری یا میخوای همینجور ادامه بدی... در مورد حرف نشنوی، وقتی میگم چرا اینجوری شدی، میگی من که طوریم نیست....میبینی که هر جا میریم مدرسه آکادمی، و جاهای دیگه همه ازم تعریف میکنن و ..... نمیدونم چی بگم چون با واقعیتی تلخ روبرو میشم... میگم مهم اینه که توی خونه هم به حرفهام توجه کنی...  از طرفی میدونم واسه خونه نشین شدنت هم میتونه باشه... چون بیرون که میریم و تنوع ...
26 خرداد 1393

سفر 5 روزه

سه شنبه ظهر بعد از کلاس پیانو زدیم به جاده.....به سمت طبس.....شب رسیدیم.....هوا خوشبختان خوب بود....هر چند همه میگفتن گرمه ولی به نظر من خوب بود...بچه جونوب باشیو تحمل یه نموره گرمارو نداشته باشی؟؟؟ خداروشکر دنا جون خیلی آروم و خوب بود و روزگاری عادی رو سپری کرد.... و یه جورایی هزار ماشالله بهتر از زمانی که خونه خودمونیم چون کلی آدم جدید میدید و حسابی لذت میبرد و ذوق میکرد... و خوش اخلاق بود... از همینجا از خاله ملیح جون....دوست عزیزززززم تشکر ویژه دارم ...این مدت حسابی اذیتشون کردیم و هر روز یه گروهان بچه رو تو ماشین جا میدادم میرفتیم خونشون با زهرا جون و سما جون مشغول بازی میشدید...من و هانیه جون و خاله  ملیحه هم که کم نمی آوردی...
23 خرداد 1393

6

عروسکم شش ساله شدنت مبارک... الان نصف شبه...2 صبح البته، همه ملت انگار بیدارن پای تیوی... سرو صدا زیاده.... جام جهانی شروع شده... و همه تا یه مدت سرگرمیم... کلی وقایع اتفاق افتاد....این هف هش ده روز.... بعد میام مینویسم... جیگمل من.... الهی جشن تولد 120 سالگیت..... قربونت برم عروسکم... :-* ...
23 خرداد 1393

آکادمی... وسط طوفان

آقا اصن معلوم نیست چه خبره.....الان 2 هفته است.....یا رعد و برقهای آنچنانیه شب و نصف شب......درست مث دیشب پریشب و شبهای قبل...یا بارون های شَلَق لَقی....به قول ما(اندیمشکیا)......حالا هم که به معنای واقعی طوفان سههههمگیین....وجدانا واسه اولین بار حسابی ترسیدم....شانس آوردم بابائی باهام بود....وگرنه از ترس میمردم...هرچند همون لحظات یکسره ازش میخواستم بریم جایی از خیابون  واستیم که نه درخت باشه نه جرثقیل.....همه مردم از ترس چشم از جرثقیلهای غول آسایی که تو خیابون بود ور نمیداشتن...فک کنم نماز آیاتی افتادیم... اولش خنده دار بود گفتم عجب هواییه.....بازم ابری....خداروشکر که آفتاب نیست که دنا توی ماشین اذیت شه... کم کم از دور یه ابر تیره ر...
12 خرداد 1393

هفته اول خرداد

یکشنبه عصر با خاله زیبا قصد خرید داشتیم .... روبروی پارک س چند مین بازی کردی......یهو بارون و بعدم بارون و تگرک....دنا جونو پوشوندم رفتیم روی نیمکت زیر درختی نشستیم به تماشای بارون بهار... ملت رفتن توی آلاچیقا پناه گرفتن شما هم بالای سرسره ها زیر شیروونی ها بامزه بود......و جذاب..... شب موندی پیش عمو ناصر به عشق قصه.....ما هم به بهانه خرید نون آخر شب(11) 4 تایی زدیم بیرون...بازم بارونی شیم... دوشنبه صبح رفتیم خرید کادویی که مامان به خاله زیبا سفارش خریدشو داده بود، واسه عروسی خاله فاطی... منم یکی دو تیکه خرید کردم... عصر بنا شد دنا رو نبریم ما دوتا بریم آکادمی....ولی از اونجایی که بیدار بود و شیر میخورد به پیشنهاد خاله جون 4 ت...
8 خرداد 1393

خدمتی دیگر از نی نی وبلاگ، جی جی جی جیــــــــــــــنگ D:

امروز در کمال تعجب میبینم پایین کادری که مینویسیم، آپشنی با این عنوان "ذخیره خودکار چکنویس (فعال شود)" اضافه شده نمردیمو دیدیم به یکی از اعتراضاتمون اهمیت داده شد... جای بسی تقدیر و تشکر دارد... با این حال...خیلی هم دور ور ندارید مشکل قبلی همچنان به قوت خود باقیست... شما که به این آسونی و سرعت میتونید اصلاحات صورت بدید ......پس ادامه بدید......حتما موفق میشید ...
8 خرداد 1393

یکی نیست به من بگه تو که انقدر ناراضی، اینجا چیکار میکنی......

الهههههههههههههههی بمیرم..........یه عالمه نوشتم یهو پرید..... ))))))))))))))): من موندم روی چه اساسی نی نی وبلاگ اینهمه تندیس گرفته.....توی همین مدت زمان کم... وقتی یه عالمه مینویسی و بصورت خودکار پیش نویس نمیشه..........این یعنی کمترین امکانی که اینجا عمرا راه اندازی شه.... سه چار سال اخیر وبلاگ نویسی بین مادرا هم رواج پیدا کرده.....واسه همین یه عاااااااااالمه مشتری پیدا شده و به نسبت یه عالم میزبان.......ولی کو امکانات....... خلاصه که تندیسهایی که اخذ کردید...از صدقه سر ماهاست.......پَ چرا توی ارتقا و پیشرفت کُند تشریف دارید؟؟؟؟
7 خرداد 1393